اربابان عمارت پارت ۱
پارت ۱ (یه جورایی مقدمه فیک )
ا.ت ویو
با بی حوصلگی از جام بلند شدم کش وقوصی به خودم دادم بعد بلند شدم و کارای مربوطه رو انجام دادم پای میز صبحانه نشستم غذا خوردم و تشکر کردم از وقتی مامانم مرده کم کم به خاطر افسردگی پدرم فقیر شدیم وگرنه وضع پولی خانواده ما خوب بود اما الان فقیریم و فقط یه ماشین از قدیم داریم امروز یکشنبه هست و مدرسه تعطیل ولی میتونیم برای درس خوندن بریم و از اونجا که فردا امتحان داریم من و لونا میریم با خستگی به سمت مدرسه حرکت کردم .. رسیدم مدرسه که عموم زنگ زد
عموش : سلام ا.ت من واسه پول امشب سرت شرط میبندم پس به بابات بگو واسه درست خوابگاه میمونی که اگه باختم نفهمه
"اما عمو ..
عموش : اما بی اما ا.ت
قعط کرد ..
"لونا هق لونا
؟چی شده ا.ت ؟
"امشب هق عموم هق میخواد سرم شرط ببنده (با گریه )
؟چی ؟ مگه بابات نیست ؟
ا.ت ماجرای افسردگی باباش رومی گه
؟ اشکال نداره عزیزم (ا.ت بغل میکنه )
ا.ت ویو
بعد از ساعت ها ریاضی خوندن شب شد می خواستم برم خونه که عموم زنگ زد با لونا سو هو خدافزی کردم بعد جوابش رو دادم
عموش : تا نیمساعت دیگه بیا به آدرس.........................
" یعنی واقعا باختی ؟(گریه )
عموش قطع کرد رفتم به آدرس که یه هویی یه دستمال جلو دهنم گرفته شد
......
وقتی بیدار شدم مرد سیاه پوشی بهم گفت
..:به به بلاخره بیدار شدی دختر کوچولو
بدون زدن حرفی اشکام سرا زیر شد
شرط : ۵ تا لایک
اگه شرط برسه زود میزارم
ا.ت ویو
با بی حوصلگی از جام بلند شدم کش وقوصی به خودم دادم بعد بلند شدم و کارای مربوطه رو انجام دادم پای میز صبحانه نشستم غذا خوردم و تشکر کردم از وقتی مامانم مرده کم کم به خاطر افسردگی پدرم فقیر شدیم وگرنه وضع پولی خانواده ما خوب بود اما الان فقیریم و فقط یه ماشین از قدیم داریم امروز یکشنبه هست و مدرسه تعطیل ولی میتونیم برای درس خوندن بریم و از اونجا که فردا امتحان داریم من و لونا میریم با خستگی به سمت مدرسه حرکت کردم .. رسیدم مدرسه که عموم زنگ زد
عموش : سلام ا.ت من واسه پول امشب سرت شرط میبندم پس به بابات بگو واسه درست خوابگاه میمونی که اگه باختم نفهمه
"اما عمو ..
عموش : اما بی اما ا.ت
قعط کرد ..
"لونا هق لونا
؟چی شده ا.ت ؟
"امشب هق عموم هق میخواد سرم شرط ببنده (با گریه )
؟چی ؟ مگه بابات نیست ؟
ا.ت ماجرای افسردگی باباش رومی گه
؟ اشکال نداره عزیزم (ا.ت بغل میکنه )
ا.ت ویو
بعد از ساعت ها ریاضی خوندن شب شد می خواستم برم خونه که عموم زنگ زد با لونا سو هو خدافزی کردم بعد جوابش رو دادم
عموش : تا نیمساعت دیگه بیا به آدرس.........................
" یعنی واقعا باختی ؟(گریه )
عموش قطع کرد رفتم به آدرس که یه هویی یه دستمال جلو دهنم گرفته شد
......
وقتی بیدار شدم مرد سیاه پوشی بهم گفت
..:به به بلاخره بیدار شدی دختر کوچولو
بدون زدن حرفی اشکام سرا زیر شد
شرط : ۵ تا لایک
اگه شرط برسه زود میزارم
- ۲.۹k
- ۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط